الهه ی الهام
انجمن ادبی
«دلکم...!» درد خود را خودت بِکِش در هر جا از آن سخن مگو دلکم! روی درد را باز مکن پرده دریده می شود دلکم هی خود خوری می کردی «نمی توانم صبر کنم» می گفتی هم در خیر و هم اندر شر نیک سخن بگو ، نیک بشنو ارزش هر لحظه را بدان بهای جان را بدار ارزش دنیا را فقط در زر و سیم مگرد پخته خواهد کرد آشش را تکان خواهد داد سرش را بینداز این تاس نردش را هیچ کرم و سخاوتی نیست زرش را آرزوها را جانی است جان را خون جوشانی است درمان هزاران درد نهفته اندر یک قطره خوی سرد ای دلکم! خودت دوای دردت باش خودت کاشانه ات را بساز خودت آهنگ خویش را بنواز این سیم و این پرده دلکم! بگری تا چشمانت پر آب می شوند تا زرد و بیتاب می شوند خادم و رعیت رادمرد شدن به از خان و ارباب نامرد شدن ای دلکم! شعر از: زلیم خان یعقوب دیلمانج: زین العابدین چمانی
نظرات شما عزیزان: دوست الهه
ساعت12:48---23 آبان 1391
دمت گرم استاد چمانی!
دست مریزاد.به امید کارهای بعدی شما... سه شنبه 23 آبان 1391برچسب:, :: 12:37 :: نويسنده : حسن سلمانی
موضوعات آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها
تبادل
لینک هوشمند
نويسندگان |
||
|